نی نی داداش لارانی نی داداش لارا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

✿نکات آموزشی لحظات لارا درنروژ✿

شعر زیبا برای لارا کوچولو تقدیم به لارا

  باز برای آسمون                  از راه رسید یه مهمون   یه ابر چاق سیاه                 با خنده های قاه قاه ابر ِسیاه شیطون                دوید توی آسمون نشست کنار خورشید          دامنشو روش کشید آسمونو سیاه کرد               خنده ای قاه قاه ک...
2 اسفند 1390

شعر پروانه ی زیبا برای لارا

پروانه   باغبان با آب پاك تا كه گل را آب داد گل برايش خنده كرد برگ ها را تاب   داد بوي گل چون با نسيم در هوا پرواز كرد مست شد پروانه اي رقص خود آغاز كرد مي پريد از شاخه اي روي يك شاخ   دگر شهد گل را مي مكيد  مي كشيد او را به بر بلبلي شيدايي پروانه ديد روح و جانش سوي آن گل پركشيد نغمه ها مي خواند او با اشتياق پر ز عشق و شور شد دامان باغ ...
30 بهمن 1390

شعرجوجه طلایی برای لارا

  لارا میخوام یه شعر بنویسم برات جوجوی مهربون فرشته ی کوچولوی دوست داشتنی   جوجه جوجه طلائی     نوکت سرخ و حنائی تخم خود را شکستی     چگونه بیرون جستی  گفتا جایم تنگ بود       دیوارش از سنگ بود نه پنجره نه در داشت   نه کس ز من خبر داشت دادم به خود یک تکان   مثل رستم قهرمان  تخم خودرا شکستم       اینجوری بیرون جستم   ...
30 بهمن 1390

شعر بچه های خوب

      بچه های خوب و عاقل و هوشیار اول صبح مي‌شود بيدار مي‌رود از اتاق خود بيرون مي‌برد آب و حوله و صابون مي‌كند دست و روي خود را پاك خوب دندان خويش را مسواك مي‌زند شانه‌ي تميز به موي صاف و براق مي‌كند سر و روي مي‌نمايد لباس تميز دربر مي‌رود با ادب به پيش پدر سخن اول و شروع كلام مي‌كند با پدر به مهر سلام مي‌رود با دهان خندان پيش مي‌زند بوسه دست مادر خويش مي‌نشيند براي صبحانه بعد از آن ترك مي‌كند خانه به دبستان براي كسب كمال بچه‌ي خوب مي‌رود خوشحال   ...
30 بهمن 1390

شعرای قشنگ برای نی نی

  سلام مامانای مهربون یه شعر برای نی نی یای خوشگل و لارایی   دویدم و دویدم سر چهار راه رسیدم سه تا چراغ و دیدم یکی از چشماش سبز بود یکی از چشماش زرد بود یکی از چشماش سرخ بود از قرمزش ترسیدم از ترس به خود لرزیدم زرد که شد نمایان رفتم لب خیابان چراغ سبز و دیدم از خوشحالی خندیدم آی خنده خنده خنده فریاد نزن راننده آی خنده خنده خنده هی بوق نزن راننده اتل متل توتوله مهد کودک چه جوره مهدکودک تمیزه دارای زنگ میزه اما بعضی بچه ها تو مهد کودک ما نمیکن رعایت رعایت نظافت اشغالا رو میپاشن خوبه اینطور نباشه هر بچه ای تمیزه پیش همه عزیزه ...
30 بهمن 1390

داستان کوتاه کودک و مادر

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسید: می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام او از تو نگهداری خواهد کرد.اما کودک هنوز مطمئن نبود که می‌خواهد برود یا نه: “ اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.” خداوند لبخند زد: “ فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.” کودک ادامه داد:‌“ من چطور می&zwnj...
30 بهمن 1390
1